×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

یاد باد آن روزگاران یاد باد

×
×

آدرس وبلاگ من

control.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/salieri

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

پیرمرد

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...
در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.
سپس به او گفتند : باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده
پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
پیرمرد گفت : همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!!
پرستار با حیرت گفت : وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته به آرامی گفت : اما من که می دانم او چه کسی است ..
جمعه 27 آبان 1390 - 12:44:47 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم